محمدرضا نیک نژاد، روزنامه الکترونیکی امید ایرانیان، 29 دیماه 95بر کسی پوشیده نیست که معلم یکی از مهمترین پایه های آموزش به شمار می آید. دانسته ها، توانایی ها و دلبستگی های او به آموزش بی گمان گشاینده بسیاری از بن بست های امروز و آینده آموزش در کشور است. شاید، دلبستگی به آموزشگری و انگیزه یادگیری و یاددهی از نخستین عامل ها برای ورود به این حرفه باشد، اما بی گمان رضایت شغلی و خرسندی از کنش های آموزشی، شرط بنیادین برای حضوری پرانگیزه، کارآمد و سودمند در آن است. آموزگار ناراضی و بی انگیزه نمی تواند در راستای هدف های آموزشی حرکت کند و همپای دگرگونی های ملی و جهانی پیش رود. امام شوربختانه دهه هاست که نارضایتی های روز افزون در میان فرهنگیان گسترش یافته و امروزه بیش از هر زمان دیگری خود را نشان می دهد. این سطح از نارضایتی در کنار دیگر ریشه های ناکارآمدی آموزش، دارد به شکل بحرانی بنیادین خود نمایی می کند و شوربختانه تر دست اندرکاران سیاسی و آموزشی چشم در بر این بحران خطرخیز بسته و آن را نادیده می گیرند. این یادداشت بر آن است که به دو عامل نارضایتی فرهنگیان اشاره ای گذرا داشته باشد.
1- نخستین عامل نارضایتی فرهنگیان ناشی از پایین بودن میزان دستمزدشان است. این نارضایتی از سویی برآمده از نگاه و حس آنان نسبت به مدرک، جایگاه اجتماعی، حساسیت و اهمیت شغلی شان است و از دیگر سو پیامد سنجش خویش با دیگر کارمندان دولت و نهادهای حکومتی. از سویی فرهنگیان میانگین مدرک تحصیلی خویش را بالاتر از میانگین کشوری می دانند و از این رو خود را سزوار توجه بیشتر از سوی دولت و حکومت و جامعه و اندیشمندان ارزیابی می کنند. و از دیگر سو اهمیت شغل معلمی و نقش آن در آموزش و پرورش نسل های آینده را بهترین بهانه برای توجه بیشتر به شغل خویش می دانند. بی توجهی به جایگاه آموزش حتی بیش از کم توجهی به میزان دستمزدها، فرهنگیان را آزار می دهد و آنان را دچار فشارهای روحی و در نتیجه نارضایتی شغلی کرده است. اما در بخش مقایسه با کارمندان دیگر می توان گفت که گرچه بنابر قانون هماهنگ حقوق، دریافتی همه کارمندان باید یکسان باشد و گویا در بخشی از دریافتی بسیاری از کارمندان چنین است؛ اما کارمندان دیگر نهادهای دولتی و حکومتی دارای مزایایی هستند که گاه بیش از دستمزد ماهانه شان می باشد و از این رهگذر هزینه بسیاری از بخش های زندگی آنان را بدون برگزیدن شغل های دوم و سوم تامین می کند. این گلایه چیزی نیست که تنها فرهنگیان به آن پرداخته باشند. برای نمونه در میانه های اعتراض های گسترده و درازمدت فرهنگیان در سال های 93 و 94 بسیاری از دست اندرکاران آموزشی و حتی دولتی آن را تایید می کردند و به گفته خودشان در پی یافتن راهی برای جبران تفاوت ها و تبعیض ها میان فرهنگیان و دیگر حقوق بگیران بودند. نمونه ای دیگر گزارش بررسی مرکز پژوهش های مجلس بود که در آن تاکید شده بود که دست فرهنگیان از بسیاری از مزایایی که کارمندان دیگر دارند کوتاه است و دولت را به رساندن میانگین دریافتی فرهنگیان به میانگین دریافتی دیگر کارمندان توجه داده بود. گمانی نیست که این بی توجهی و حس نادیده گرفته شدن، یکی از ریشه های نارضایتی فرهنگیان و در نتیجه ناکارآمدی آموزش است.
2- دومین ریشه نارضایتی فرهنگیان که پنهان تر، اما بنیادین تر است، بی توجهی به جایگاه تخصصی آنان در دگرگونی های خرد و کلان آموزشی و برنامه های کوتاه مدت و میان مدت و بلند مدت وزارتخانه آموزش و پرورش است. فرهنگیان به عنوان مجریان برنامه های آموزشی، هیچ نقشی در پژوهش، بررسی و تهیه طرح های آموزشی تازه ندارند و حتی مورد نظرخواهی قرار نمی گیرند! تنها در گام های اجراست که باید چشم و گوش بسته به دستور فرادستان و بخشنامه هایشان عمل کنند و برنامه ها را پیش ببرند! اما چون فرهنگیان دانسته ها و آگاهی های خویش را برآمده از دانش آموختگی های آکادمیک از سویی، و سال ها دست و پنجه نرم کردن با دانش آموز و کلاس و مدرسه از دیگر سو می دانند؛ در بسیاری از برنامه ها همکار و همراهِ خوبی برای برنامه های آموزشی تحمیلی نیستند. بسیاری از فرهنگیان– درست یا نادرست- کاربدستان آموزشی را افرادی به دور از کلاس و درس و دانش آموز می دانند و دیدگاه ها و برنامه های آنان را حتی برای آموزش کشور آسیب زا ارزیابی می کنند. شکاف میان دست اندرکاران آموزشی و فرهنگیان، افزون بر زخم های کاری بر پیکر آموزش کشور، سبب نارضایتی و بی انگیزگی فرهنگیان نسبت به شغل خویش شده است.
به هر روی تلاش برای پیشرفت آموزش و کارآمدی آن بدون رضایت شغلی فرهنگیان آب در هاون کوفتن است و جز به باد دادن هزینه ها و منابع پیامد دیگری برای کشور نخواهد داشت. از این رو باید فرهنگیان را راضی کرد و راضی نگهداشت. http://omidiraniannewspaper.ir/detail/6250
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه فرهیختگان، 29 دیماه 95( این یاداشت با عنوان اعتیاد دانش آموزان و آگاهی عمومی به چاپ رسید)
"منصور کیایی، مدیرکل دفتر پیشگیری از آسیبهای اجتماعی آموزش و پرورش: ۱۳۶ هزار نفر از دانشآموزان در معرض خطر ابتلا به مصرف مواد مخدر هستند و از این میان سه هزار و ۶۰۰ نفر حداقل یکبار مصرف کننده مواد مخدر بودهاند. قائم مقام دبیرکل ستاد مبارزه با مواد مخدر:آمار دانش آموزان معتاد مورد تایید من نیست و هرچند که بسیار ناچیز است، اما به اعتقاد من، نباید رسانهای شود و با بیان این مطالب مخالف هستم.علی هاشمی رئیس کمیته مستقل مبارزه با مواد مخدر دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام: با وجود معضلاتی که مواد مخدر تا به امروز در کشور ایجاد کرده است هنوز نرخ بروز اعتیاد در کشور را به صورت دقیق وعلمی نداریم"(رسانه ها)
همسر یکی از آشنایان دچار بیماری خطرناکی شده بود. به کسی چیزی نگفت و خوشبختانه پاسخ گرفت. روزی از او پرسیدم که چرا به کسی چیزی نگفتی؟ گفت نمی خواستم هر کسی بیاید و نظری بدهد؛ هم به روند درمان آسیب رساند و هم به روحیه خانم!
اما آیا با بیماری های اجتماعی نیز می توان چنین برخوردی کرد؟ آیا اگر شهروندان و رسانه ها و ... در زمینه اعتیاد بی خبر باشند، گرفتاری این بلای خانمان سوز، آن هم برای مهمترین نسل کشور یعنی دانش آموزان، سامان می گیرد؟
تجربه نشان می دهد که خیر! نگارنده به عنوان معلم شاهد است که اکنون تنها راه برخورد با دانش آموزان معتاد و یا در معرض اعتیاد، تهدید و داد و بیداد و تحقیر و در پایان اخراج است! اما آیا اخراج مشکلات این بچه ها را حل می کند؟ تجربه نشان می دهد که در برخورد با بیماری های اجتماعی، شفافیت و پیگیری های رسانه ای و فشار بر نهادهای دست اندرکار، خود بخشی از راه حل است. در برخورد با اعتیاد دانش آموزان تا، اندازه، میزان گستردگی، ریشه گرایش بچه های در معرض خطر و ... روشن نشود بی گمان راه حل ها راهی به درمان نمی یابند. به ویژه در برخورد با دانش آموزان که با یکدیگر تماس بیشتری دارند و به فراخورِ سن شان برای یکدیگر مرجعیت روانی و عاطفی دارند. کم اطلاعی و پنهان کاری در این زمینه به گسترش بیشتر بیماری خواهد انجامید. از سوی دیگر بخاطر حساسیت و پیچیدگی موضوعِ اعتیاد دانش آموزان و فراسازمانی بودنش نیاز به همکاری نهادهای گوناگون ست و آموزش و پروش با گرفتاری های بی شمارش به تنهایی توان رویارویی با آن را ندارد.
http://newspaper.fdn.ir/newspaper/page/2141/16/104540/0
محمد رضا نیک نژاد، روزنامه قانون، 25 دیماه 95
(این متن در اصل گفت و گویی بود که خبرنگار محترم روزنامه آن را به شکل یاداشت منتشر کرده است)
تعطیلی مدارس در هنگام آلودگی هوا، آسیب زاست زیرا روند آموزشی دانش آموز لطمه می خورد. در واقع تعطیلات پشت سر هم و بدون برنامه، باعث آسیب می شود. این تعطیلی ها خدشه ای است که هم در ذهن دانش آموز و هم در برنامه معلم و مدرسه وارد می شود. آموزش و پرورش و برنامه ریزی درسی ما مبتنی بر یک برنامه درسی متمرکز و عمومی در کل کشور است. هر معلم برای پیشبرد برنامهاش با معلم و مدارس دیگر در کل کشور ارتباط دارد. همه باید از یک زمان مشخصی شروع کنند و در یک زمان مشخصی به اتمام برسانند. برنامه آموزشی در ایران مبتنی بر تمرکز است؛ اگرچه به لحاظ استانی قابلیت تمرکززدایی دارد ولی فعلا برنامه همین است. با این شرایط جابه جا کردن زمان آموزش دانش آموز نیز بر مشکلات آموزشی میافزاید.برای حل مشکل آلودگی در کشور، قبل از اینکه بخواهیم مثل همیشه کوتاه ترین راه را انتخاب کنیم، باید ریشه ای برخورد کنیم. درواقع به بهانه اینکه دانش آموز از روند آموزش خود عقب میماند، بخواهیم تعطیلات مدارس را جابهجا کنیم و به وسط تابستان بکشانیم، چندان منطقی نیست. زیرا بسیاری از مدارس ما در تابستان، حتی در تهران، وسایل خنک کننده مناسبی ندارند. این درحالی است که از اردیبهشت به بعد هوا گرم می شود و آن هم مشکلات خاص خودش را دارد. برنامه جابه جایی تعطیلات مدارس، پاک کردن صورت مساله است. درواقع با این روش ممکن است دانشآموز از درسش جا نماند اما در نهایت سرطان که می گیرد. در هوای آلوده به این شدت، دانش آموز چه در منزل باشد و چه در مدرسه و چه ورزش کند یا خیر، همگی در معرض آلودگی هوا هستند. در ایران، مدارس منطقه ای و محلی انتخاب می شوند. در واقع فاصله میان مدرسه تا منزل دانش آموز زیاد نیست. تعداد بسیار زیادی از دانش آموزان حتی اگر سرویس هم داشته باشند، در کوتاهترین زمان به مدرسه می رسند. جابه جایی تعطیلات مدارس به بهانه آلودگی هوا، چندان کارشناسی نیست. درحالیکه بسیاری از دانش آموزان نیز پیاده مسیر خانه تا مدرسه را طی می کنند. بسیاری از کارشناسان معتقدند تعطیلی مدارس در کاهش آلودگی هوا تاثیر چندانی ندارد. معضل کلانشهر ها دانش آموزان آن نیستند. هرچند آموزش و پرورش باید پاسخگوی وظایف درسی و آموزشی خود باشد اما این یک مساله فراسازمانی است. تعطیلی مدارس برای حفظ جان دانش آموز است زیرا آلودگی هوا به سلول های مغزی دانش آموزان که در سنین رشد هستند، آسیب می زند ولی باید یک راه حل اساسی پیدا کرد. در واقع راه حل کاهش آلودگی هوا و نجات جان فرزندان ایران زمین از آموزش و پرورش بیرون نمی آید و باید فراتر از آن اقدام کرد.
http://www.ghanoondaily.ir/fa/news/main/72001/فکری-برای-تعطیلی-مدارس-شود
محمدرضا نیکنژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 25 دیماه 95
1- «من کلاس اول راهنمایی بودم در مدرسه شهید مطهری بروجرد... ساعت از دوازدهونیم گذشته بود، زنگ آخر را زده بودند... صدای انفجاری عظیم دهانمان را بست و مبهوتمان کرد... بیستم دی ماه ٦٥ بود و ما تا خانه یک نفس دویدیم. بعضی بچهها رفتند طرف محل انفجار، بزرگتر بودند و دل و جرأت بیشتری داشتند.... حالا درست بعد از ٣٠سال که از آن ظهر شوم میگذرد، نمیدانم چرا سخت آرزو میکنم که ای کاش آن موشک به جای آن دو مدرسه شلوغ و دو شیفتی، دو کیلومتر این طرفتر به مدرسه خلوت و یک شیفتی ما میخورد، تا هم دانشآموز کمتری کشته میشد و هم....» این بخشی از یادداشت حسین کیانی، همشهری نادیدهام در روزنامه همدلی است که یادآور خاطرهای مشترک میان ماست. در آن روز، در دو دبستان استثنایی و عادی در پی حمله هوایی عراق نزدیک ٧٠ دانشآموز به خاک و خون کشیده شدند. عکسی در آن روزها گرفته شد که یکی از غمبارترین عکسهای جنگ است. پرندههای کوچک و بیگناهی که در سالن تختی بروجرد کنار یکدیگر آرمیدهاند و تنهای بیجان و خونآلودشان دل هر بینندهای را به درد میآورد.
۲- بارها شهر بروجرد موشکباران و بمباران شد. همیشه هم زمستان؛ همزمان با عملیاتهای جنگی در جبههها. تجربههای تلخی مانند از دست دادنِ نزدیکان و دوستان در حملههای هوایی، آسیبدیدن خانه و مدرسه و محله و... تا آوارگی چندین ماهه در روستاها و شهرهای امنتر... در ناخودآگاه نسل ما به جا مانده است. بدتریناش برای من پس از آن پرندگان بیگناهِ دبستانی روزی بود که بمب در نزدیکی محل کار پدرم فرود آمد. آن روز در کوچه بازی میکردم که صدا و موج انفجار بر زمینم کوفت. بلند شدم و تا رسیدن به پدرم دویدم. در راه هیچ نمیدیدم جز تصور آسیبدیدگی او. پدر از بمباران جان سالم به در برد؛ خاکآلوده و تا اندازهای زخمی با خردههای شیشه. اما هنگامی که چشم و دلم از نگرانی بابا آسوده شد، فاجعه نمودار شد. سر و دست و پاهای قطعشده، فروشندههای افتاده به خاک و خون در کنار چرخهای میوهفروشی و بساطهای فروشندگی، پیران و جوانانی که یا رهگذر بودند یا خریدار یا فروشنده، همه در یک شعاع بیست، سی متری یا شهید شده بودند و یا آسیبهای جدی دیده بودند. یکی از برادرانم را دیدم که در اثر شوک این صحنه به زمین و زمان دشنام میداد و چند تن او و دهانش را گرفته بودند. صحنههای خشنی که برای بچهای دوازده، سیزده ساله تا پایان زندگی آزاردهندهاند. آن سال شبانه من را به همراه داییها و خالهها و مادربزرگ مهربانم به خانه برادرش در آباده شیراز فرستادند و از چنین صحنههایی دور. گرچه دوران جنگ هر زمستان همین آش و همین کاسه بود و....
جنگ بدترین رویداد انسانی است و بیگمان بزرگترین قربانیان آن کودکانی که یا تنشان میمیرد و یا روحشان! کودکان جنگ دیده دیگر زندگی بچگانه شیرین نخواهند داشت و سالها با خاطرههای تلخِ آن کلنجار میروند. در بچگی مادرم میگفت کودکانی که در بچگی میمیرند در بهشت به شکل پرندگانی خوش خط و خال به این سو و به آن سو میجهند و میپرند! کاش کودکان پر کشیده بروجردی اینک دستهای پرنده زیبا باشند که مانند پرستوها در میانه هوای گرگ و میشِ غروب هماهنگ و یک دست به این سو و به آن سوی بهشت بپرند و بجهند. کاش آنها از میلیونها کودک فرومانده در جنگهای منطقه و جهان خوشبختتر باشند! آخر دیگر پرندهاند! و کاش بچهها را بدون مردن هم پرندههایی دوست داشتنی بدانیم که باید نگهداریشان کرد و گرامیشان داشت....
http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/87981/-پرندههای-کوچک-بهشتی
محمدرضا نیک نژاد، کانال تلگرامی "کانال معلمان" ، 18 دیماه 95
بر کسی پوشیده نیست که امروزه جهان مجازی بخش بزرگی از زندگی و ذهن و دل ما و نسل های پس از ما را با خود همراه کرده است و چه ما بخواهیم و چه نخواهیم گریزی از آن نیست. این جهان هوایی شده است که تنها با نفس نکشیدن می توان از آن در امان ماند و البته بدون هوا هم ....! بی گمان کنترل و به سامان کردن چگونگی بهره گیری از فضای مجازی دشواری جهان امروز است و بسیاری از کشورها در آن درمانده و دست به سر گذاشته، تسلیم اند! پدر و مادران که وظیفه اصلی پرورش فرزندان خویش را بر عهده دارند، نه می توانند سرراست قید اینترنت را بزنند – یا شاید بهتر است بگوییم زورشان نمی رسد- و نه می توانند فرزندان را سراسر در بهره گیری از آن آزاد گذراند؛ که گستره ای خطرخیز و وحشت افزاست. شتابِ ورود فن آوری های نوین و از آن میان اینترنت، حتی خودِ کشورهای سازنده را نیز غافلگیر کرده و آنها نیز به شدت به دنبالِ یافتن راهی برای برخوردِ درست با این غول چراغ آزاد شده و ناخوانده ی جهان نوین اند اما گویا هر چه بیشتر می کاوند شیوه ها نایاب تر و یا دست کم کمیاب تر می شوند! البته هم زمان با این ناکامی ها نهادهای دولتی و غیر دولتی همچنان راه هایی برای به دست گرفتن افسار این موجود چموش جست و جو می کنند و با آزمون و خطا در پی بهره گیری بهینه و انسانی و اخلاقی و ... از آن هستند. اما بی گمان برگزیدنِ بهترین ساز و کار برای در دست گرفتن افسار جهان مجازی نیازمند شناخت درست آن، پژوهش های موشکافانه آن و از همه مهمتر شناخت خواسته و نیازهای نسل هایی ست که با جهان مجازی درمی آمیزند و از آن بهره می جویند. شوربختانه نهادهای رسمی همواره در جستجوهای شتابان خویش بهترین راه را، کوتاه ترین راه و کم اثرترین آن ها یعنی محدودیت دانسته و می دانند. بر کسی به ویژه دست اندرکاران پوشیده نیست که این راهکار راه به جایی نبرده و نخواهد برد جز انگیزش بیشتر محدود شوندگان و تشنگی بیشتر آنان برای بهره گیری درست و نادرست از این فضای پرخطرِ سودمند! گرچه کمتر دیده می شود که نهادهای غیر رسمی به این گستره ها وارد شوند و اگر هم وارد شوند شوربختانه مورد بی مهری نهادهای رسمی قرار نگیرند! اما شاید همکاری نهادهای رسمی و غیر رسمی بتواند راهی بگشاید به سامان یافتگی فضای مجازی به ویژه برای نسل های جوان و نوجوان کنونی و آینده! بی گمان کار سخت است و از همه دشوارتر راضی کردن نهادهای رسمی برای همکاری با نهادهای غیر رسمی ست. اما به تازگی سامانه ویدئویی "آپارات" در این زمینه کار ستایش برانگیزی را آغاز کرده و می توان امیدوار بود که اگر ادامه یابد می تواند نمونه ارزنده ای برای ورود به بهره گیری بهینه از گستره خطر خیز مجازی باشد. دست اندرکاران سامانه ی آپارات با راه اندازی پویشِ- کمپینِ- "تو تنها نیستی" برای نوجوانان و جوانان فرصتی فراهم کرده اند تا این گروه سنی دشواری های فردی، اجتماعی، آموزشی و .... خویش را در نماهنگ هایی کوتاه مطرح کنند و پس از آن از کارشناسان در زمینه ها مطرح شده راهکارهایی دریافت کنند. سامانه آپارات در توضیح چرایی راه اندازی پویشِ "تو تنها نیستی" نوشته اند: "نوجوانان ایرانی، بخش عمده ای از زمان خود را در فضای مجازی می گذرانند و این فضا، پر شده است از فرصت ها و تهدیدهای فراوان برای آنان. راستش را بخواهید، فرصت ها بسیار کمتر از تهدیدهاست و این، یکی از نگرانی های خانواده هایی است که نوجوانی در بین خود دارند. در این میان، آپارات به عنوان مهم ترین و پربیننده ترین سایت ویدئویی کشور، فرصتی جدید برای نوجوانان ایرانی در فضای مجازی پدید آورده است که بسیار هم، تعامل محور است. نام این کمپین "تو تنها نیستی" است و هدفش هم این است که نوجوانان در فضای مجازی تنها نمانند. "تو تنها نیستی" یک کمپین ویدیویی است که نوجوانان از خود و مسائل و مشکلات سنین خودشان فیلم می گیرند و سپس یک روانشناس به مشکلات آنها ویدیویی پاسخ می دهد و راه حل مطرح می کند...." در این بخش از سامانه آپارت به نماهنگ هایی برمی خوریم که در آنها نوجوانان و جوانان دشواری های روزمره خویش را طرح می کنند و با انگیزه، پاسخ به پرسش های خویش و راهکارهای آن را جستجو می کنند. بی گمان راهکار ارزنده ای ست که دست اندکاران این سامانه برگزیده اند و می توان امیدوار بود که راهی از هزاران راهی باشد که در آن از فضای مجازی برای پرورش و آموزش فرزندان این سرزمین بهره گرفته شود. امید است که در راهی که برگزیده اند کامیاب باشند تا سنگ بنایی باشد برای راهکارهای دیگر بهره گیری از فضای پر آشوب مجازی برای زندگی بهتر و کاراترِ نسل های آینده.
goo.gl/JO5PNc
محمدرضا نیکنژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 18 دیماه 95
وارد که شدیم چهره آشنایی لبخندزنان نزدیکمان شد. چهرهای به آشناییِ مادری مهربان که دست نوازشگرش آرزوی هر کسی است، چهرهای به آشناییِ آموزگارِ دوران دبستان که بر همه جان و جهانت چیره میشود، چهرهای به آشناییِ قصهگویی خوشخوان و خوشصدا که میبردَت به ژرفای داستانهای کودکی با نقاشیهایی پر از رنگهای چمنی و گُلی و آبی آسمانی و زردِ آفتابی و... کمی که میگذرد میبینم اینجا چهرههای آشنای دیگری لبخندزنان میآیند و میروند و خوشامدت میگویند و باز دوران کودکی و چهرههای مادرانه و... با خودم میگویم که رفتن به رویاهای کودکانه برای من دیگر دیر است! و البته که راست است، اما حکایت دل چیز دیگری است. چه قدر لبخندهای این زنان آشناست! کمی درگیرم میکند اما مییابمش. خودش است! آری «پوران میرهادی» همان فرشته درگذشته که با برخی از همین چهرههای آشنا نزدیک ۵۰ سال پیش این نهال را کاشت و امروز چهار نسل از میوههای پربارش را گرد هم نگه داشته است. با آنکه آن نهالِ دیروز و درختِ تنومند امروز بسیار نامهربانی دیده است، اما همواره مهربانی را پاس داشته تا به نسلهای امروز و فردا به امانتش سپارد. این را میشود در چهرههای مهربانشان دید و در چیرگیشان بر جانت، بسانِ مِه بامداد اردیبهشت که پس از یک بارندگی تند، جان و اندیشه و احساس و تک تک یاختههایت را در بر میگیرد و.... دو چهره آشنا روبهرویت مینشینند و از کارها و تلاشهای گذشته و اکنونشان میگویند و از برنامههای آیندهشان. «نوشآفرین انصاری» یار و همراه پوران میرهادی در بنیانگذاری «شورای کتاب کودک» و دبیر کنونی این شورا، همین جایی که وارد شدنت با خودت هست و بیرون رفتن.... میگوید هدفِ شورا در تهیه «فرهنگنامه کودک و نوجوان» پاسداشت ایران و فرهنگ گرانمایه آن بوده و هست. او میگوید که در تهیه ۱۶ جلد از این فرهنگنامه کارشناسان توانایی همکار شورا بودهاند که دستمزدشان در پایانِ هر دوره شاخهای گل سرخ بوده است. او میافزاید که هیچگاه نتوانستیم به درون دیوار بلندِ آموزشوپرورش راه یابیم! گر چه تلاشهای بنیادین شورا برای گروه سنی مدرسهای بوده است. او از کمبود بودجه و جای کوچک شورا گلایه میکند و من به یاد میلیاردها تومان پولی میافتم که خانوادهها برای خرید کتابهای آسیبزای کمکآموزشی هزینه میکنند آن هم در سکوت رضایتآمیز دست اندرکاران! «پروین فخارینیا» همکار میرهادی و کتابدار مدرسه فرهاد بوده است. او میگوید در شورای کتاب و مدرسه فرهاد و فرهنگنامه و... هیچگاه «من» وجود نداشت و همیشه و در همه جا این «ما» بود که کارها را پیش میبرد.... میرهادی شاید در زندگی خانوادگیاش «من» بود اما در کارهای گروهی هرگز! فخارینیا میگوید
در نخستین نشست محیط زیست جهانی با عنوانِ «تنها یک زمین» در بوینس آیرس، میرهادی یکی از هشت تن دعوتشده بود. مدرسه فرهاد یکی از پیشروترین مدرسهها در زمینههای پرورش کودکان و نوجوانان در جهان بود. افسوس که میرهادی هیچگاه در ایران بهگونهای شایسته و بایسته شناخته نشد! در لحظههایی که از میرهادی سخن میرفت، روح بزرگش، لبخندهای دلنشیناش، موهای سپید و روسری گره خورده زیر چانهاش... پیرامونمان میگشت و برای ما و شورا و چهار نسل پر تلاشاش همچنان مادری میکرد و...
دکتر شریعتی به فرزندش میگوید: «تنها نعمتی که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو میکنم، تصادف با یکی، دو روح خارقالعاده، با یکی، دو دلِ بزرگ، با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیباست....» بیگمان میرهادی و گردانندگان دیروز و امروز شورا از آن روحهای بزرگیاند که باید آنان را شناخت و از آنان آموخت.
http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/87443/روحهای-بزرگ-در-شورای-کتاب-کودک!-
محمدرضا نیک نژاد، تارنمای تابان، 14 دیماه 95
با گسترش پویشِ "نه به ضمن خدمت پولی فرهنگیان" در چند روز گذشته و اعتراض های مجازی فرهنگیان به برگزاری چنین ضمن خدمت هایی، در برخی شبکه های اجتماعی و گروه ها تلگرامی گفت و گوها درباره دوره های ضمن خدمت معلمان از پولی شدن آنها فراتر رفته و به درونمایه ها و روش های برگزاری شان کشیده شده است. بر کسی پوشیده نیست که در ساختارهای نوین مدیریتی، آموزش های ضمن خدمت در سازمان ها و نهادهای دولتی و غیر دولتی یک از روش های دانش افزایی و مهارت ورزی کارکنان به شمار می آید و یکی از تواناترین روش ها برای آماده کردن و آماده نگهداشتن کارکنان در نظر گرفته می شود. آموزش و پرورش نیز به عنوان بنیادی ترین نهاد توسعه ای در جهان نوین بی گمان نیازمند به روزکردن دانش و بینش کارکنان خویش و هماهنگ کردن اندیشه ها و رفتارهای آنان با پیشرفت های شتابان در حوزه های گوناگون آموزشی و پرورشی است. از این رو پرداختن به دوره های ضمن خدمت چه از نظر درونمایه ها و چه از زاویه روش ها نیاز امروز و هر روز آموزش و پرورش است. بی گمان مهمترین چالش امروز دوره های ضمن خدمت، سودمندی آنها برای کیفیت بخشی به آموزش می باشد. اما شوربختانه نگاه مدرک گرایانه در کشور به ویژه در بخش آموزش، آهسته آهسته کارآمدی آموزش های ضمن خدمت را نیز هدف قرار داده است. دهه هاست که نگاه بسیاری از کارکنان و آموزگاران به این دوره ها ابزاری شده است؛ ابزاری برای به دست آوردن امتیاز لازم برای بالا رفتن از پلکان حرفه ای و شغلی شان. ریشه این نگاه ابزاری افزون بر بالا بردن امتیاز و سهم این دوره ها در ارتقای حرفه ای از سوی دست اندرکاران آموزشی، ناکارآمدی و یا کم اثری این دوره ها بر آگاهی های حرفه ای و شغلی فرهنگیان است. بسیاری از فرهنگیان حس می کنند که دانسته های حرفه ای شان پیش و پس از گذراندن این دوره ها چندان تفاوتی نمی کند و شرکت در آنها جز هدر دادن وقت و انرژی نیست! تازه این حس در مورد دوره های تخصصی و در پیوند با رشته درسی آنان است نه درباره دوره هایی که چندان پیوند تعریف شده ای با رشته تخصصی آنها ندارند. از این رو همه ی سود گذراندن دوره های ضمن خدمت می شود چند یا چندین امتیازی که برای ارتقای حرفه ای به پرونده کارگزینی شان افزوده خواهد شد. در واقع انگیزه بسیاری از فرهنگیان در شرکت در دوره های ضمن خدمت بیرونی است و در این گونه آموزش های از انگیزه های درونی خبری نیست! با این وضع دریافت پول برای برگزاری و شرکت در این گونه دوره ها برای فرهنگیان و دست اندرکاران آموزشی شده است قوز بالا قوز! اگر از بد اخلاقی های مادی که در برگزاری پولی این دوره ها رخ می دهد بگذریم، ناکارآمدی دوره ها و بی حاصلی آنها در دانش افزایی و مهارت ورزی فرهنگیان مهمترین دشواری آنها در آموزش و پرورش است.
اما نکته دیگر که نباید بر آن چشم بست آن است که در ضمن خدمت های تخصصی بی گمان برخی از دوره ها می توانند گره های آموزشی درس های گوناگون را باز کنند؛ اما مشکل آن جاست که ساختار نمره مدار و معدل محورِ آموزش در ایران فضای درخور برای بروز دانسته ها و مهارت های نوین آموزشی را نمی دهد. دانسته های و مهارت های نوینی که در دوره ها گنجانده شده اند و قرار است فرهنگیان آنها برای بالا بردن سطح کیفی آموزش خویش فرا بگیرند. پس در این باره بی گمان نیازمند دگرگونی فرهنگ آموزشی چیره هستیم و این چیزی نیست که با بخشنامه و دستور تغییر کند و به روز شود.
اما شاید یکی از راهکارها برای برون رفت از بن بست کنونیِ دوره های ضمن خدمت آن چیزی باشد که دکتر محمدرضا سرکارآرانی- آموزش شناس نامدار ایرانی ساکنِ ژاپن- به عنوان "درس پژوهی" بر آن تاکید دارد. درس پژوهی گفت و گو میان آموزگاران یک مدرسه یا دو مدرسه همسایه یا دو مدرسه در یک منطقه آموزشی و ... است و درمیان گذاری دانسته ها و مهارت ها و تجربه های آموزشی شان با یکدیگر. بی گمان گسترش فضای گفت و گو و درمیان گذاری توانایی ها و ناتوانی آموزگاران با یکدیگر در روند آموزش می تواند یکی از کارآمدترین و بهترین روش های هم آموزی و آموزش مشارکتی میان فرهنگیان باشد. چون دانش و بیش در این گونه گفت و گوها از دل تجربه های آموزشی و از میان خودِ آموزگاران درمی آید می تواند بسیار سودمند باشد. این روش می تواند از هدر رفتن وقت و انرژی و منابع به شدت جلوگیری کند و راهی است که اکنون در برخی کشورهای پیشرو در آموزش اجرا شده و پیامدهای خوبی برای شان داشته است. امید است که دست اندرکاران آموزشی با تمرکز بر ساختار سنتی دوره های ضمن خدمت در پی تغییر دانش و بینش در این باره باشند و از تجربه های جهانی در این زمینه بهره ببرند.
https://goo.gl/yjz8ck
محمدرضا نیک نژاد، سرمقاله ی روزنامه وقایع اتفاقیه، 13 دیماه 95
در گیر و دارِ خبرهای وابسته به بودجه و کمترین افزایش آن در سال های دولت یازدهم، خبر اعتراض فرهنگیان به برگزاری دوره ضمن خدمت پولی، گستره مجازی و شبکه های اجتماعی فرهنگیان را درنوردید. اما داستان این اعتراض چیست. دوره ضمن خدمتی با عنوان "به سوی فهم قرآن" در روزهای آغازین زمستان برای فرهنگیان سراسر کشور به شکل مجازی برگزار شد. هر فرهنگی به ازای شرکت در این دوره می بایست 5000 هزار تومان پرداخت کند. تا پایان نام نویسی این دوره 442 هزار فرهنگی نام نویسی کردند. با ضرب دو عدد بالا در هم می توان به بزرگی درآمد برگزاری این دوره برای نهاد برگزار کننده رسید– به گفته فرادستان آموزش و پرورش، این نهاد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. این درحالی است که کارشناسان هزینه برگزاری چنین آزمونی را نه به این شکل دست و پا شکسته و پر اشکال که در بهترین شرایط، چند میلیون تومان می دانند! در همین راستا و در چند روز گذشته در فضای مجازی پویشی راه افتاده به نام" نه به ضمن خدمت پولی فرهنگیان" که در آن می خوانیم "وظیفه ی هر دستگاه دولتی، آموزش رایگان نیروهای خود در جهت ارتقاء سطح علمی و مهارتی ست. دریافت هر گونه وجهی در رابطه با دوره های ضمن خدمت فرهنگیان کاملا غیر قانونیست. ما خواهان رفع تبعیض در این رابطه با سایر کارکنان دولت هستیم." امید است دست اندرکاران آموزشی و دولتی پیام این پویش را دریافت کنند و به چنین برنامه هایی پایان دهند. اما اگر از 5000 تومان و کل درآمدِ برگزاری برای وزارتخانه یا وزارتخانه های برگزار کننده بگذریم، نمی توان بر منطق دور از اخلاق چنین برنامه هایی چشم پوشید. در ساختار رتبه بندی فرهنگیان، امتیازِ ضمن خدمت بخشی از امتیازهای مورد نیاز برای رفتن به رتبه های بالاتر است. از این رو فرهنگیان توجه ویژه ای به شرکت و به دست آوردن امتیاز آن دارند و برایش تلاش می کنند. دست اندرکاران با توجه به گرایش و انگیزه فراوان فرهنگیان به شرکت در این دوره ها و اثر آن بر جایگاه حرفه ای آنان، شرط شرکت در دوره را پرداخت پول اعلام کرده اند و شوربختانه هدف از برگزاری چنین دوره هایی را که باید دانش و مهارت افزایی باشد درآمدزایی و در بهترین حالت جبران کسر بودجه های دولتی کرده اند. گرچه آموزش و پرورش در این مورد دریافت پول را به وزارتخانه ای دیگر نسبت داده است اما چنین رویه ای در آن وزارتخانه پیشینه ای دراز دامن دارد. برای نمونه در برگزاری آزمون استخدامی 95 آموزش و پرورش هزینه نام نویسی نزدیک 30 هزار تومان است. در واپسین خبرها بیش از 220 هزار داوطلب برای نزدیک ده هزار جایگاه استخدامی رقابت خواهند کرد. نمونه ای دیگر دریافت حق بیمه ی دانش آموزی است. اگر از تفاوت پول گرفته شده در مدرسه های گوناگون بگذریم! با ضرب سیزده و نیم میلیون دانش آموز در 7 هزار و 500 تومان هزینه بیمه می توان به کلان بودن پول دریافت شده پی برد. موضوع هنگامی دردناک تر می شود که پدر و مادرها در هنگام بروز رویدادهای آسیب زا برای فرزندان شان کمتر اطلاعی از این بیمه دارند و از آن بی بهره می مانند. اما سرنوشت پول دریافت شده هیچگاه روشن نمی شود! شوربختانه چند سالی است که قبح دریافت پول از خانواده ها به روش های گوناگون در آموزش و پرورش ریخته شده است و این گونه دریافت ها افزون بر سامان دادن به بخشی از بی پولی نهاد آموزش، دریچه ای باز کرده اند برای سوء استفاده های احتمالی در آموزش و پرورش. بی گمان ورود پول در برخی گستره ها ارزش های انسانی و اخلاقی را به چالش می کشد. دریافت هایی مانند هزینه ضمن خدمت، بیمه دانش آموزی، مشارکت های زوری و پولی و بی حساب و کتاب خانواده ها، پول های هنگفت برگزاری آزمون های استخدامی و به دنبالش هزینه های دریافتی برای آموزش دیدن برگزیدگان در دانشگاه فرهنگیان و ... قبح معامله بر سر دانش و بینش و آموزش را می ریزد و مدیر و معاون و گاهی آموزگاران را تا سطح ماموران دریافت پول پایین می آورد! و نگاه مادی را بیش از پیش بر روابط انسانی میان مدیر و معاون و معلم و دانش آموز و پدر و مادرها حاکم می کند. نمی دانم تا چه اندازه باز هم امید به بازگشت وجود دارد اما چاره ای جز بازگشت به نگاه های اخلاقی در گستره آموزش نداریم. به ویژه برای نسل هایی که نهاد آموزش وظیفه پرورش آنان را بر عهده دارد و باید بکوشد تا نگاه اخلاقی در آنان نهادینه شود.
http://www.vaghayedaily.ir/fa/newspaper/2312